lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی ۱۳


بعد از برگشتن از اوینیون، من تمرینات نی انبان و مسافرتهای خودم رو به روستاها ادامه می دادم ، اعضای  اون گروهی که تشکیل داده بودم هم بدون من تحت نظارت ارشاد کار می کردند. که البته تمرینی نمی کردند و فقط منتظر برنامه و کنسرت بودند که بعد از جشنواره و اجرایی که به مناسبت نیمه شعبان در تهران داشتند، دیگه عملا فعالیتی نداشتند و من بعد از جشنواره فجر ازاونایی که با ارشاد کار میکردند فعالیت و کارم بیشتر بود.
بعد از فستیوال اوینیون من رابطه ام با افشین خوب شد و دیگه ناراحتی از هم نداشتیم . من به خونه اونا رفت و امد می کردم و پدر ومادرش خیلی به من محبت می کردند.مادر افشین خیلی دلش می خواست ما دوستهای خوبی باشیم.افشین دیگه دلش نمی خواست توی دعوا و مرافه باشه و به همین دلیل هم از گروه موسیقی ارشاد کنار گرفت و می گفت دیگه نمی خوام کار کنم.
ارکستر سنفونیک دوباره می خواست سنفونی حماسه خرمشهر رو اجرا کنه و با من تماس گرفتن .
من با حسن دهدارن درمیون گذاشتم و گفتم که می خوام این بار از افشین دعوت کنم و اون هم گفت نظر خوبیه.من به افشین گفتم و اون قبول کرد و با هم رفتیم تهران برای تمرین و اجرا با راکستر.
افشین در تهران دوستای زیادی در بین نوازنده ههای ارکستر پیدا کرد و با اونها درباره اینده ش حرف می زد و اون دوستایی که پیدا کرده بود همه به اتفاق بهش این نصیحت رو کرده بودند که موسیقی نون و اب نمی شه و دنبال درس و زندگی باشه و از مشکلات و مشقات کار موسیقی گفته بودند. اینجا دیگه افشین مصمم شد و وقتی من بهش پیشنهاد دادم که بیا دوباره با هم کار موسیقی بوشهر رو ادامه بدیم، گفت نه من نمی خوام این زندگیم باشه و دیگه تصمیمم رو گرفتم.موسیقی بوشهر و تو رو دوست دارم ولی نمی خوام دنبال اینکار باشم و اگر کمکی از دستم بر بیاد برای دوستی با تو انجام میدم ولی باید برای زندگیم مسیر بهتری انتخاب کنم و این راه من نیست.
با افشین و حسن دهداران اجرا کردیم و در همین موقع یعنی همزمان با اجراهها، از مرکز سرود به من گفتند که گروه شما یعنی من و افرادی که با من در جشنواره بودند برای اجرایی به المان دعوت شده و ایا تو مشکلی با گروه نداری ؟من گفتم که مشکل زیاد نیست ولی مشکل داریم و خصوصا ارشا هنوز مشکل داره و اگر مشکل نداشت علیشرفی رو وادار نمی کردند که به فرانسه نیاد.
اینبار مرکز موسیقی تصمیم گرفت اعضای دیگر گروه رو به المان بفرسته بدون من و من هم مشکلی نداشتم و اونا به من گفتن تو رفتی فرانسه و بد نیست دیگر اعضای گروه هم به المان برند.
من به افشین و حسن جریان المان رو گفتم.حسن خوشحال شد ولی افشین زیاد براش مهم نبود و گفت من تصمیم خودم رو گرفتم و نمی خوام کار کنم حالا المان باشه یا کره ماه.
افشین به اون سفر نرفت و سر پای صحبتی که کرده بود ایستاد.
بقیه بچه ها رفتند و طبق گفته خودشون اجرای خوبی هم کرده بودند.
من زمانی که برای اجرا با ارکستر در تهران بودیم، پیشنهاد شرکت در جشنواره نی نوازان بهم شد از طرف هوشنگ جاوید که با همکاری حوزه هنری می خواست جشنواره ای تحت عنوان نی نوازان راه بیندازه و انداخت.
من بعد از برگشتن از تهران در تدارک گروه بودم برای این جشنواره.من هنوز خودم رو در حدی نمی دیدم که با نی انبان کنسرت بدم و در اوینیون هم مجبور شدم وگرنه نی انبان نمی زدم و فقط دمام می زدم ومی رقصیدم .به همین دلیل به دنبال نی انبان نواز ماهر تر و استاد می گشتم که با هم همنوازی کنیم .
علیشرفی که با ارشاد بود و من هم دلم ازش پر بود و همجنین داستان رفتن المان به گوشش رسیده بود و سفر المان و ارشاد رو ول نمی کرد و بیاد با من همکاری کنه.
بیاد عبدو افتادم چون تعریفش رو زیاد شنیده بودم ولی هنوز ساز زندش رو ندیده بودم.رفتم محله کولیها روبروی دادگاه(بوشهریها همه اونجا رو بلدن. از قبل از انقلاب کولیها در باغ زهرا بودند و در مدرس فعلی و یک محل دیگه که به زمین تمرین تیم شاهین معروفه و بعد از انقلاب زمینها رو به کولیها دادن و اونا زمینها رو فرختند و در محل فعلی روبروی دادگاه خونه خریدندولی کولیهای زمین شاهین هنوز توی کپر کنار زمین شاهین هستند و طرفدار های پر و پا قرص تیم شاهین بوشهر هستند.) خونه عبدو در همسایگی  احمد علیشرفی بود.با عبدو صحبت کردم و گفتم میخوام ساز زدنت رو ببینم .عبدو اسم من رو شنیده بود و همینطور می گفت علیشرفی خودش رو گم کرده و میفهمه که من بهترین هستم و کسی بهتر من نی انبان نمی زنه ولی زیاد قیافه میگیره(با اینکه خویشاوند بودند ولی رقیب هم بودند و حسادت عجیبی بهم داشتند.)
عبدو نی انبان نواخت و جای شما خالی چه نی انبانی واقعا که استاد بود و جادوگری بود در نواختن این ساز .من متحیر مونده بودم از سرعت و تکنیکش و ناله هایی که از نی انبان در میاورد.
بهش گفتم توی کولیها کس دیگری رو هم میشناسی که نی انبان بزنه ؟ گفت منظورت اینه که کسی هم هست که نی انبان نزنه؟ واقعا درست می گفت. تمام کولیها نوازنده های قدری بودند و هستند و فکر کنم بجای پستون ننه شون، ممه نی انبون تو دهنشون میزارن و اسباب بازی بچه هاشون ضرب و تمپو و بازی دختراشون رقصیدن(واقعا کاشی منم کولی دنیا میومدم .البته زیاد هم فرقی ندارم با اونا چون هرماه برای ساز زدن این ور اون ورم و هر چند سال خونه و زندگیم تغییر مکان می ده و از جایی به جای دیگه میرم.)
چند نفر دیگه هم معرفی کرد و من نوازنده دیگه ای هم انتخاب کردم به نام زیغم و پسر ۵ سالش .
در بین تمام کولیها عبدو رو بیشتر از احمد علیشرفی توی نوازندگی نی انبان قبول داشتند ولی  احمد علیشرفی کلاس بیشتری داشت و در ضمن کد خدا و بزرگ کولیهای بوشهر و اطراف بوشهر بود و هست.ولی تمام کولی ها اول عبدو رو قبول داشتند توی نوازندگی و بعد علیشرفی .
بچه ها رفتند المان و اونجا چه گذشت من بی اطلاعم.
من با عبدو و زیغم و پسرش رفتیم جشنواره نی نوازان حوزه هنری و جای شما خالی که چه کرد عبدو در نی نوازان.محمد موسوی نوازنده برجسته نی عبدو را توی بغل گرفت وبوسید و حسن کسایی دسته گلی به عبدو داد و لوحه افتخار از طرف جشنواره با امضای تجویدی و کسایی وموسوی به عبدو تعلق گرفت و خلاصه عبدو خوش درخشید.کاری هم در استودیو حوزه به پیشنهاد من ظبط کردیم که یک کپی از اون کار زو به  عزیز بلادی هدیه دادم ولی خودم ندارمش و توی ارشیو مرکز موسیقی حوزه هنری موجود است.
اما برای عبدو که کولی بود و ازاد و دنیای خودش رو داشت اینها زیاد معنی نداشت .وقتی که پول زیادی بهش ندادند برگشت به من گفت که زن و بچه من با این قاب عکس و این کاغذ سیر نمیشن(منظورش دیپلم افتخار و لوحه یادبود بود)واضافه کرد این برنامه ها بدرد تو و امثال تو می خوره که دنبال اسم و رسم می گردین.
من از حرفش خیلی ناراحت شدم . کلی زحمت کشیده بودم که عبدو بیاد ولی او هیچی بجز پول براش مهم نبود. البته شاید که حق داشت 


اگر یادتون بیاد گفتم که زمانی که در اوینیون بودم رایزن فرهنگی فرانسه کارتش رو بهم داد و گفت بهش مراجعه کنم تا شاید بتونه به من در زمینه ادامه تحصیل موسیقی کمک کنه.
زمانیکه برای جشنواره نی نوازان  در تهران بودم با او تماس گرفتم و به سفارت فرانسه رفتم .او به من گفت که اگه دلم می خواد در فرانسه موسیقی رو در دانشگاه بخونم باید زبان فرانسه یاد بگیرم و همینطور مقدمات موسیقی غربی مثل تئوری و سلفژ را باید خوب بدونم و اطلاعاتم رو در زمینه موسیقی غربی بیشتر کنم.
من تئوری موسیقیم بد نبود ولی سلفژ کار نکرده بودم و همچنین زبان فرانسه هم اصلا نمی دونستم.
از من پرسید ایا در بوشهر می تونی زبان فرانسه یاد بگیری و من گفتم نه . همچنین گفتم برای موسیقی غربی هم کسی نیست که پیشش برم و چیزی یاد بگیرم و او پیشنهاد کرد که در تهران بمونم و کارههایی که لازمه انجام بدم و شروع کنم به فراگیری فرانسه و سلفژ و اضافه کرد که من قولی نمیدم که به تو بورس بدن ولی من شخصا مایلم این کار انجام بشه چون در اوینیون خیلی از کار تو تعریف میکردند.
من گفتم تهران موندن برام سخته و همچنین پرداخت شهریه کلاس فرانسه و دیگر کلاسها برام سخته.
او گفت برای کلاس فرانسه از طرف سفارت فرانسه شهریه تو رو پرداخت میکنیم و لی برای اقامت در تهران خودت باید فکری کنی.
من دوتا از خواهرام کرج زندگی میکردند و باهاشون موضوع رو درمیان گذاشتم و خواهر بزرگم گفت بیا پیش ما یک اطاق بهت میدم .
من در کرج مستقر شدم و با نامه ای که از سفارت فرانسه بهم دادن رفتم کانون زبان ایران و مجانی سر کلاس رفتم .برای سلفژ هم رفتم پیش اقای محمد رضا درویشی که اون موقع توی عباس اباد خیابون پاکستان توی یک خونه تدریس خصوصی میکرد و بدون گرفتن شهریه به من سلفژ درس میداد.
چند تا کلاس دیگه هم می رفتم یکی فلوت رو پیش سینکی کار میکردم و دیگه پیش ناصر نظر میرفتم و روش تدریس موسیقی ارف یاد می گرفتم و به صورت مستمع ازاد هم سر کلاس دکتر مسعودیه در دانشگاه تهران میرفتم همچنین کلاسهای تاریخ موسیقی درویشی در دانشگاه که به بچه های رشته تئاتر درس میدادشرکت می کردم.نی انبان و دمام هم تمرین می کردم و همچنین ورزش دو و میدانی.
خیلی خوب بود از صبح تا شب وقتم پر بود و چیز یادمیگرفتم .
از بوشهر زیاد خبر نداشتم .
توی این مدت یکسال ونیم که تهران بودم فقط یکبار به بوشهر رفتم و سری به ارشاد هم زدم ببینم اوضاع و احوال گروه چطوره و گل محمدی مسئول امور هنری ارشاد رو دیدم و باهاش حرف زدم و گفتم تهرانم و مشغولم.
مدیر کل وقت ارشاد بوشهر عاجز شده بود و به هر دری میزد که  از فعالیت مو جلوگیری کنه
اما نمی تونست و حریف نمیشد
به پلیس فرودگاه ابلاغ شده بود که  حمل آلات و ادوات موسیقی بوشهر توسط مسافر باید بامجوز اداره ارشاد باشه
یعنی خروج نی انبون و جفتی و دمام از بوشهر فقط با مجوز ارشاد
مو هم  که این مجوز رو نداشتم
یه شب که میخواستم به تهران پرواز کنم و یه نی انبون خیلی خوبی داشتم  که همراهم بود
همین که رسیدم فرودگاه انگار که منتظرم بودن کیف رو بازرسی کردن و نی انبون رو از توش در آوردن و گفتن که باید مجوز حمل ساز از ارشاد داشته باشی
بعد از کمتر از نیم ساعت
سر و کله مسول امور هنری ارشاد  به نام  گل محمدی پیدا شد و با یک خوشحالی عجیبی نی انبون مو  از پلیس فرودگاه تحویل گرفت
خواهر بزرگم لیلا هم همسفرم بود واین خواهر مو از مو هزار بار عصبی تره
حمله کرد به طرف گل محمدی و نی انبون رو از دستش قاپید و شروع کرد به داد و بیداد
یه وضعیتی شده بود و مردم هم جمع شده بودند  که بیا و ببین
با دخالت پلیس نی انبونه از دست خواهر مو گرفتن و تحویل گل محمدی دادند
او هم  سوار موتور شد
یکی از دوستام  به نام علی گلافان که توی اداره پست کار میکرد بهم گفت هر وقت خواستی ساز  ببری تهران  یه روز قبلش بده  به مو که از طریق  قسمت بارهواپیمایی برات بارنامه کنم
در قسمت بار هواپیمایی یه قوم و خویش داشت  که هم فامیل خودش  هم بود آقای گلافان
مو هم  از اون تاریخ به بعد سازها رو میدادم به علی بارنامه میکرد و تهرون میرفتم قسمت بار تحویل میگرفتم
اما اون نی انبون دیگه به دست مو نرسید و موند ارشاد و فکر کنم حالا دیگه پوسیده  شده باشه
اصلا هر آدمی  و هر چیزی میرفت ارشاد یا وصل میشد به اونجا  می پوسید

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire