dimanche 6 mars 2011

خاطرات موسیقی۷


.
ما فقط سه اجرا در سالنهای اصلی یعنی تئاتر شهر و تالار رودکی و مجموعه ازادی داشتیم ،بقیه اجراها در ادارات و کارخونه ها بود که مرکز موسیقی گروهای محلی رو برای اجرا به این محلها میفرستاد.
تبعیض در جشنواره بیداد میکرد. همیشه گروهای محلی زنگ تفریح جشنواره بودند و هستند.گروهای تهرانی و موسیقی سنتی هم قراداد مشخصی داشتند هم محل اجراشون درست و حسابی بود ولی گروهای محلی هم بهشون بی حرمتی میشد و هم اضافه بر برنامهای جشنواره بدون هیچ مزدی در کارخونه ها و ادارات اجرا میکردند.
روزها میگذشت و به روزهای پایانی جشنواره میرسیدیم ،هر روز تقریبا دو اجرا در کار خونه و وزارت خونه ها داشتیم .
در داخل گروه هم تقریبا همه چیز از هم پاشیده بود ،دوستی اولیه که داشتیم و رفاقت و ان انسی که موقع تشکیل گروه داشتیم،همه بهانه گیر شده بودند و من هم عصبی و از کنترل خارج شده بودم .
علی رغم اینکه بچه ها رو دوست داشتم و خیلی خاطره از هم داشتیم و دوستی و رفا قت ،از همشون بیزار شده بودم. با کسی نمیتونستم حرف بزنم و کسی هم حرف من رو نمیفهمید. اخلاقی خودش رو به علیشرفی نزدیک کرده بود به همراه ابن رومی و از طرف دیگه نیکذات و نوشزاد و موحد به اضافه بلادی باند دیگه رو تشکیل داده بودند.
اگر به کسی ایراد میگرفتم با یک نفر طرف نبودم بلکه با چند نفر باید مسئله رو حل میکردم و تمام این تفرقه ها از ارشاد بوشهر ناشی میشد که من رو تضعیف کرده بود.
باند نوشزاد و نیکذات و موحد امیدشون به ارشاد بوشهر بود و در تهران تصمیم گرفته بودند که به ارشاد بوشهر بپیوندند و داشتند مخ علیشرفی و اخلاقی هم رو میزدند و محمد رضا بلادی هم وسیله اونا شده بود .
سر تون رو درد نیارم، جشنواره شده بود برای من زجر واره بود .از کاری که کرده بودم به گه خوردن افتاده بودم .
روز اختتامیه جشنواره فرا رسید .
اسامی گروه ها خوانده شد و  گروه موسیقی محلی بوشهر به سرپرستی سعید شنبه زاده گروه برتر ششمین جشنواره فجر شد و کلی سکه بهار ازادی برنده شدیم،علیشرفی به عنوان نوازنده برتر جشنواره انتخاب شد و سه تا سکه بهش دادن.
محمد رضای بلادی هم بدون اینکه روی صحنه بیاد یا در تمرینی حضور داشته باشه سکه بهش دان و علیشرفی میگفت این سکه مال رستم پسرم بوده(واقعا هم درست میگفت) و نا حق به برادرزاده بلادی دادن میگفت پارتی بازی در ایران همیشه هست هم زمان شاه بوده هم جمهوری اسلامی هست ،خلاصه خیلی شاکی بود.
در بین بچه ها افشین نوشزاد و بابک نیکذات واقعا به موسیقی علاقه داشتن و اطلاعاتشون در اون زمان  بد نبودو من هم واقعا دوستشون داشتم ولی خیلی ازشون متنفر شده بودم.
اخلاقی هم ادم هردمبیلی بود و الکی خوش و نه مطالعه ای داشت و نه ادم در حال رشد.ابن رومی تکلیفش معلوم نبود و میخواست پیش همه عزیز باشه و جلوی هر کسی یه حرف میزد. حسن دهدارن بیطرف ولی بیشتر اوقات جانب من رو میگرفت و میگفت اینا هیچ نمی فهمن.
علیشزفی میان ما گیر کرده بود و میگفت اینا همش بچه بازیه و شما همتون هیچ نمیفهمین.
واقعا حق داشت یک هنرمند حرفه ای وسط ماگیر کرده بود و زندیگیش رو گذاشته بود و حالا وسط یک تعداد بچه گیر کرده بود ،اما بچه هایی که افکارشون از محل زندیگیشون میومد و ما همه عقده ها و مشکلات حاکم بر جا معه رو انعکاس میدادیم و انتقام ظلمی که در جامعه بر ماشده بود و توی دل هم در میاوردیم. درسهایی که ازادارات فرهنگی و هنری مثل ارشاد و اموزش و پرورش گرفته بودیم داشتیم به هم پس میدادیم و واقعا که چه شاگردان قابلی بودیم درسهایی چون از پشت خنجر زدن ،بد گویی، تخریب، ترور شخصیت افراد،تفرقه انداختن، جاسوسی و کارهای پلیسی در امور فرهنگی و هزاران درس دیگر که از ادارات انقلابی و مدرسه انقلابی فرا گرفته بودیم داشتیم به نحو احسن پس میدادیم . وا قعا همه ما مریض بودیم  .وقتی اداره دولتی مثل ارشاد وظیفش اختلاف انداختن بین هنرمندان و نظارت و پلیس بازی باشه و ظیفه هنر مند در چنین جا معه ای چی میشه بجز بد گفتن از همدیگه و سنگ اندازی برای هم و به قول معروف وقتی پیش نماز بگوزه پس نماز می رینه. وقتی به فرانسه اومدم فرق وزارت فرهنگ  وهنرو اموزش و پرورش کشورهای پیشرفته و وزارت فرهنگ وهنرو اموزش و پرورش کشور خودم رو فهمیدم در کشورهای پیشرفته از ادمهای علاف و خیابون گرد عالم و هنرمند میسازن و در کشور ما از ادمهای عالم و هنرمند خیابون گرد و علاف و معتاد.
به هر حال جشنواره به سر رسید و ما گروه برتر شدیم ،از نکات برجسته کار استفاده شروه خوانی و بیت خوانی و حرکت و دست زدن و قطعات اصیل مثل چوپی و شکی بوشهری بود و اجرای بسیار قوی علیشرفی در ساز های نی انبان و نی جفتی .
من از ایده خودم و موفقیت بسیار خوشحال بودم و مسیر خوبی رو در پیش گرفته بودم و در اغاز کار جواب خوبی گرفتم و این به من انرژی به ادامه کار داد.
بعد از اهدا جوایز اعضای گروه مفتون خیلی مهربون شدند و تبریک گفتند و من هم از این موضوع خوشحال و بیخبر از بوشهر و داستانهایی که در انتظار من هست.
از تالار وحدت تا هتل یذله کردیم و میخوندیم ،تنها کسی که خوشحال نبود محمد رضا بلادی بود که هنوز هم نمیدونم چرا(حتما باید ازش پرسم یک روز)   .
اخلاقی خوب میخواند و واقعا ادم جوکی بود و همه رو میخندوند (راستش الان دلم براش یکذره شده واقعا ادم عجیبیه و همش میخنده خوش بحالش )
تا هتل اخلاقی میخواند و ما جواب میدادیم در پله های هتل هم میخوندیم واقعا یذله یذله خرکی بود.بوشهریها وقتی خوشحالن یا سینه میزنن یا یذله میکنند و وقتی میخوان دلشون باز بشه شروه میخونن .
سکه و لوح زرین و دیپلم افتخار و هر کوفت و زهرماری از جشنواره در دست داشتیم و راهی بوشهر و منتظر تشویق اداره ارشاد و همشریان گرامی بودم در رویا میدیدم وقتی به بوشهر میرسم برام گاو میکشن و تشویقم میکنن و شاید امکاناتی بدن که کار را با انرژی بیشتر دنبال کنیم.
از وقتی که در جشنواره به عنوان گروه برتر انخاب شدیم رابطه من و بچه ها بهتر شد که البته این فقط یک روز بود و ما هنوز به بوشهر نرسیده بودیم

قسمت بعدی در باره برگشت از جشنواره و اتفاقات بوشهر پس از جشنواره ششم فجر



Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire