lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی۱۰


.
بعد از برنامه ارکستر سنفونی مشغول تمرین نی انبان شده بودم و فراگیری اون.
یک ماهی نگذشته بود که از تهران تماس گرفتن و گفتن تو و علیشرفی انتخاب شدین و باید برین فرانسه برای اجرای برنامه.(مرکز موسیقی وقتی با ما و دیگر نوازنده های محلی صحبت میکرد و میکنه  نمیگفتن که برنامه ای هست و شرایط شما چیه و ایا شما وقت دارید یا نه و از این حر فها  فقط میگفتن برنامه هست و در این تاریخ باید اینجا باشید یا باید به اونجا برید که اینم مسببش خود نوازنده های موسیقی مناطق بودند و خود ما و خود من که البته من زود از خواب بیدار شدم)
گفتن باید پاسپورت و عکسم رو به ارشاد بوشهر بدم که اونا ارسال کنند که احترام ارشاد و مدیر کل هم نگه داشته بشه.
من گفتم اولا که من با علیشرفی کار نمیکنم و علیشرفی با ارشاد کار میکنه و دوما ارشاد هم اصلا از من خوشش نمیاد .
اونا گفتن برنامه رو فرانسویها انتخاب کردند و  تو و علیشرفی رو خواستند و سعی کنید با هم کار کنید.من که از خدام بود با علیشرفی کار کنیم ولی با روحیه چاپلوسیش زیاد میونه ام خوب نبود و همینطور از اینکه من رو به ارشاد فروخته بود ولی حالا فستیوال اوینیون بود و خارج رفتن و کی میتونست از اون بگذره ،این اولین مرتبه ای بود در تاریخ موسیقی جنوب ایران که گروهی برای اجرا به خارج از ایران دعوت شده بود( هر وقت این کلمه اولین رو مینویسم به یاد محسن شریفیان نوازنده نی انبونه  اهل بوشهر میفتم آخه خیلی علاقه داشت همیشه برای بزرگ جلوه دادن کارهاش   از این کلمه  اولین  استفاده  کنه  مثلا اولین نوازنده نی انبان که در چغادک  ناشتایی خورد اولین نوازنده نی انبان که یه کاسه آش در زیر سی و سه پل خورد و حالا داستان اولین من هم تقریبا همین بودو،،،).
مرکز موسیقی گفت حتما برو ارشاد . اقای بلادی گفته ما با او مشکلی نداریم و شنبه زاده خودش مشکل میسازه .منم گفتم باشه. ولی دلم قرص نبود که ارشاد بزاره من به این سفر برم.
من کارت پایان خدمتم رو باید میرفتم اورمیه میگرفتم و بعدا تقاضای پاس میکردم و پول هم نداشتم که تا ارومیه برم برای کارت پایان خدمتم(ترا خدا سیستم رو میبینید دو سال باید مفتی برای دولت حمالی کنی و اونا حتی کارت و مدرک پایان این حمالی هم برات دم خونت نمیفرستن و من بوشهری باید دوباره تا اورمیه میرفتم)
  مهدی چاپی که  همه رقمه با هم رفیق بودیم، از دختر بازی و عرق خوری و همه داستانها و نغل بازیها(حرامزادگی) و دعوا کردنها، توی این جور مواقع به داد  من میرسید.موضوع رو باهاش در میون گذاشتم و اون گفت نگران نباش من ۱۰۰۰۰ تومان دارم و میریم اورمیه.
رفتیم کارت پایان خدمتم رو گرفتیم و من تقاضای پاس دادم .اون زمان دو ماه طول میکشید .
از اداره گذرنامه سوال کردم چطور میشه زودتر پاس گرفت(خوشبختانه در ایران برای مشکل ترین موضوعات و حل نشدنی ترین همیشه را حل هست اصلا توی انجام کارها ،غیر ممکن وجود نداره .فقط تو مملکت ما لازمه که قانون و ضوابط رو جدی نگیری و بهش بخندی)
در ادراه گذرنامه بهم گفتن دست ما نیست و دفتر ریاست جمهوری باید به ما بگه و اگه اونا دستور بدن میتونی زود پاس بگیری. ادرس دفتر ریاست جمهوری رو گرفتم و رفتم اونجا ،توی خیابون سنگی بود.
جعفر سینگ گلوبر اونجا ابدارچی بود  ،می شناختمش توی جبهه با هم بودیم،چای خوردم و منتظر ریئس موندم،ریئس اقای محمد دمشقی بود که اونم حیدر برادرم رو  خوب می شناخت ،اخه برادر من هم از حزب اللهی های دو اتشه بودو توی این طور ادارات خوب می شناختنش .خلاصه اقای دمشقی کار من رو درست کرد و  در عرض یک هفته پاسپورت دست من رسید. 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire