lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی۱۱


بعد از گرفتن پاسپورت صبح روز بعدش اول وقت به امور هنری ارشاد رفتم جهت تحویل مدارکم و ارسال ان به تهران.اونموقع گل محمدی مسئول امور هنری ارشاد بود.  فکر کنم هنوز هم توی ارشاد باشه. پاسپورت و عکس رو تحویل دادم.او گفت میفرستیم وبعد اضافه کرد من چشمم اب نمیخوره که سفری در کار باشه چون تا حالا چند بار به گروه مفتون هم قول سفر خارجه دادن ولی انجام نشده. داشت نیت قلبیش رو میگفت یعنی ارزوش بود که سفر من انجام نشه.منم در جواب گفتم حالا ضرری نمیکنیم شما بفرست اگر شد چه بهتر اگر نشد فدای سرت.
از دفترش که بیرون امدم محمد موحد با موتور ۱۱۰هونداش که رستم پسر علیشرفی هم پشت ترکش بود از راه رسیدن.من تعجب کردم این موقع محمد موحد با رستم پسر علیشرفی !اینا هیچوقت با هم نمیپریدن.
داستان از این قرار بود که ارشاد و باند موحد وبلادی ونیکذات میخواستند رستم به جای من به فستیوال اوینیون بره و اونموقع صبح موحد اورده بودش ارشاد که توی اتلیه سینمای جوان عکس بگیره و با بقیه مدارکش بفرستن تهران. رستمی که به خاطر شرکت در عروسی از گروه ما حذفش کرده بودند حالا عزیز شده بود.
ارشاد به علیشرفی گفته بود که بهتره به تهران بگی که یا پسرم باید بام باشه یا من نمیام و اگر گفتند باید با شنبه زاده بری بگو اون اهل دعوا است و در مملکت غریب میترسم و از جایی شنیدم که شنبه زاده گفته اگه برم خارج دیگه نمیام و پناهنده میشه و بعدا برای من دردسرمی شه(این حرفها زمانیکه تهران در دفتر موسیقی بودم و گل محمدی تلفنی با امرالله صفری که تقریبا معاون مرادخانی بود حرف می زد و اقای صفری تلفن رو روی بلند گو گذاشت و من هم حرفهای گل محمدی رو شنیدم که می گفت بنده خدا ساده است و میترسه و حقم داره و بیاید با خودش حرف بزنید و تمام حرفهای علیشرفی رو هم شنیدم)
بعد ها علیشرفی به من گفت ارشاد بهم گفته بودند اگه با شنبه زاده به فرانسه نری برق خونت رو سه فاز میکنیم و یک کولر هم بهت میدیم که نامردی کردن و نداند.
من راهی تهران شدم و قبل از حرکت به تهران رفتم خونه علیشرفی و او گفت تو برو من چند تا کار دارم و چند روز دیگه میام،منم رفتم تهران تقریبا ۳ روز قبل از پروازودر هتل جهان سر چهارراه طلقانی ولی عصر مرکز موسیقی برامون اتاق گرفته بود.
چندین گروه بودیم از نقاط مختلف ایران گروههای بلوچستان موسی زنگشاهی وپسرش و دیگر اعضای ،حاج قربان سلیمانی باپسرش علیرضا از خراسان ، شاه میرزا مرادی و پسرش وطغانیان که کمانچه میزد و سرلک سرپرست از لرستان شهرام ناضری با گروه شمس،محمد موسوی ومحمد قوی حلم ،منصور صبوحی با گروهش از بندر ترکمن،خلیفه میرزا غوثی از کردستان و من و علیشرفی هم از بوشهر.
همه گروهها حاضر بودند و خوشحال و اماده برای پرواز به پاریس  .هیچکس نمی دونست این سفر اینده زندگی خیلی از ما رو تغییر عجیبی خواهد داد . این سفر اولین سفر گروههای موسیقی مناطق ایران به خارج بعد از انقلاب بود. البته قبل از انقلاب هم انچنان این سبک موسیقیها در اورپا و امریکا اجرا نشده بود. کمتر کسی بین ما یا بهتر بگم هیچ کدوم از ما نمی فهمیدیم چه فستیوال عظیمی و مهمی داریم می ریم و حتی اسم فستیوال هم بلد نبودیم فقط می فهمیدیم داریم می ریم فرانسه .البته چه فرقی می کرد دانستن یا ندونستنش .
یک روز قبل از پرواز از مرکز موسیقی به هتل زنگ زدن و گفتن پاشو بیا تالار.من رفتم و چند تا سوال کردن و گفتن سابقه سیاسی داری گفتم نه گفتن سابقه زندان داری گفتم نه .من سوال کردم مگه چی شده ؟گفتن حراست پاسپورتت رو گرفته و دارند بررسی میکنن ظاهرا برای سفر مشکلی داری حالا صبرکن تو این دفتر بشین تا ببینیم مسئله چطور میشه.شصتم خبر دار شد. فهمیدم که بلادی اروم ننشسته و بعدها فهمیدم از طریق اداره اطلاعات میخواسته برام مشکل جور کنه.بعد از یکی دوساعتی گفتند موردت حل شده و مشکلی نیست .قبل از ترک تالار از اقای صفری سراغ علیشرفی رو گرفتم و گفت در حال تماس با بوشهر هستیم و همان مکالمه که قبلا گفتم توی دفتر ایشون شنیدم گفته های اقای گل محمدی و استاد علیشرفی.
مرکز موسیقی دیگه می فهمید علیشرفی نمیاد و همچنین می دونستن موسیقی ما یکنفره اجرا نمی شه ،خانمی ایرانی که مقیم فرانسه بود و از طرف تاتر شهر پاریس بود و ایشون بود که گروهها رو انتخاب کرده بود به نام خانم کیا در جریان گذاشتند و موضوع رو بهش گفتند ، ایشون هم گفت هیچ اشکالی نداره این پسر حتما باید بیاد اگر تونست یه نفری اجرا کنه و اگر هم نه مهم نیست ولی من دلم میخواد حتما در این سفر باشه، .
راستی یادم رفت بگم که نه ارشاد و نه علیشرفی و نه دیگر بچه ها نمیدونستن من نی انبان میزنم چون دزدکی تمرین میکردم .البته در حدی نبود که قابل عرض باشه ولی به هر حال میزدم .چطورش بماند.
صبح زود با یکدستگاه مینی بوس عازم فرودگاه شدیم .اینجا دیگه واقعا شاد و پرنشاط شده بودم وخوشحال وقبراق بالاخره رفتیم توی پرواز و بعد از پنج ساعت ونیم دنیا عوض شد ،همه چی رنگی بود ،ادمهاش تر تمیز بودند ،همه چیز تماشایی و لذت بخش بود و هیچی از دیدیم پنهان نبود با دقت به اطراف نگاه می کردم ولذت می بردم و در ضمن این برام مهم بود که اولین بوشهری هستم که برای اجرای موسیقی بوشهر به اورپا اومدم و نگران از اینکه آیا میتونم چیزی اجرا کنم اون هم یکنفره ،در 
موسیقی بوشهر.
 فرمی که میشد یه نفری اجرا کنی شروه بود منم که شروه خوان نبودم .پاریس که رسیدیم مستقیم رفتیم به ایستگاه قطار لیون و با ّقطار سریع السیر به سمت اوینیون حرکت کردیم .
ناراحت بودم و دلشوره داشتم از اینکه همه گروهها  با اعضای کامل هستند و من تنها غصه میخوردم.
رسیدیم اوینیون

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire