samedi 5 mars 2011

خاطرات موسیقی۵

تمرینات گروه مرتب ادامه داشت و بچه ها با انرژی سر تمرین میومدند.از همه مرتب تر و منظم تر محمد زنده بودی ( موحد) بود.و عبدالرضا اخلاقی هم که قول همکاری داده بود ا صلا سر هیچ تمرینی حاضر نشد تا چند روز مانده بود به جشنواره فجر .
تمرینات تا ماه اذر ۱۳۶۹ ادامه داشت و هیچ مشکلی نداشتیم و فقط سر تمرین بحث زیاد میشد که ان هم زیاد مشکل نبود .
کارها رو من تنظیم میکردم که به استناد گفته های علیشرفی و تحقیقات خودم و با کمک ابراهیم ابن رومی و سوال کردن از قدیمیهای بوشهر  . 
چند قطعه اماده کردیم علی کر سمیلن و خانم یلا که شعرش رو عوض کردیم و ای خدا یاالله یاالله و شنیدم بهمنی و رقص مولودی وشکی بوشهری با دست زدن.
ابراهیم ابن رومی میخوند من  و بابک نیکذات دمام میزدیم و  محمد موحد سنج میزد همخوانها هم  محمد رضا نوشزاد ٬حسن دهداران٬رستم علیشرفی و صفر صفاریُ٬ سعید احمدی بودند. احمد علیشرفی نوازنده  نی انبان و نی جفتی
اینها افرادی بودند که مرتب به تمرینات میومدند تا اذر ماه ۱۳۶۹ .
در اوایل اذر ماه ارشاد بوشهر از فعالیت ما با خبر شد و پیغام رسید که هیچ گروهی حق فعالیت بدون اجازه ارشاد نداره و باید به اداره ارشاد مراجعه کنم برای کسب اجازه که نرفتم و لی ترس داشتم که جلو ما رو بگیرند .از خاطراتی که از قبل از ارشاد داشتم دلم نمیخواست زیر نظر اونا کار کنم تازه ما کاری نمیکردیم و از اونا چیزی نمیخواستیم   داشتیم موسیقی بوشهر رو تجربه میکردیم و یاد میگرفتیم   ولی از اونجایی که فکر حضور در جشنواره هم داشتیم امکان داشت مانع حضور ما در جشنواره  بشه.
چند روزی گذشت و با بچه ها داشتیم فکر میکردیم چه کنیم که محمد موحد که همیشه روزنامه میخوند بریده روزنامه ای رو اورد که فراخوان جشنواره فجر بود و نوشته بود که گروهها میتونند کارشون روجهت ارسال به اداره ارشاد استانها بدن  یا خودشون مستقیم به مرکز سرود و اهنگهای انقلابی تحویل بدن .
من خیلی خوشحال شدم و چند روز بعد بلیط اتوبوس گرفتم و راهی تهران شدم با نوار کاست و اسامی بچه ها گروه و کلیه مدارک لازم.
در تهران با روی خوش از من استقبال شد و گفتند در صورت انتخاب گروه با شما تماس میگیریم.
به بوشهر برگشتم و تمرینات با انرژی بیشتر دنبال شد تا دی ماه که ارشاد و بلادی مدیر کل از اقدام ما با اطلاع شده بود و رسما گفت که جلو حضور ما را در صورت اینکه زیر نظر ارشاد بوشهر نباشیم خواهد گرفت و تهران ه کاری نمیتونه بکنه مثل کاری که با نوار بندرنشینان کردند.
من به ارشاد رفتم و با بلادی حرف زدم حرف اولش این بود که اشعار باید انقلابی باشه و بعد اعضای گروه و سرپرست گروه هم ارشاد تعیین کنه من گفتم من کار را تنظیم کردم و میفهمم از چه کسی استفاده کنم و لی ایشون به زور میخواست مرتضی دیری به جای علیشرفی باشد و عباس یا حسینی  در گروه باشد و لی من زیر بار نرفتم فقط در مورد اشعار گفتم باشه تغیراتی میدیم و در پایان ایشون گفتند که کار شما باید توسط اعضای گروه موسیقی سنتی  مفتون چک بشه.
    از این پیشنهاد وحرف خیلی ناراحت شدم چون میدونستم اونا از کار خودشون هم که موسیقی سنتی ایرانی باشه چندان  اطلاعات  ندارند چه برسه نظر به کار دیگران و سبک دیگه موسیقی .
 زیر بار رفتم فکر میکردم چاره ای ندارم و ترسیدم ولی کاش نترسیده بودم وتو دهن بلادی میزدم. هیچوقت خودم رو نمیبخشم
یک روز هماهنگ شد که جلو اقایان گروه مفتون اجرا کنیم  .
رفتیم به محل تمرین  من از اونجا خیلی خاطره داشتم همون خونه یزدانفر بود  ولی حالا شده بود لونه گروه مفتون .
ما اجرا کردیم و حضرات گفتند که انجا اینطور نباشه  اینطور باشه  و کلی مطلب بی ربط .
 مجله جشنواره به ما نشان  دادند اقای هنرور  گفت ما که این حرفها راکه  بشما میزنیم  الکی نمیگیم و بیخود ایراد نمیگیریم ما جزو بهترین نوازندگان کشوریم  به استناد مدارک موجود و جشنواره فجر   ما چند بار مقام اوردیم و غیره  یک طور حرف میزد انگار داره از مسابقات کشتی حرف میزنه یا بوکس المپیک انگار نه انگار صحبت موسیقی بود .
 جلسه تمام نشده بود که اقای عباس شا پیری نفس زنان به جلسه رسید ظاهرا بلادی ازش دعوت کرده بود
داستان از این قرار بود که ایشون به پشنهاد اسماعیل روشن روان میخواستند بزارن سرپرست ما در جشنواره فجر.
اینجا دیگه من از کوره در رفتم و گفتم خواهش میکنم این مسخره بازی ها رو کنار بزارین و بلادی منو به دفترش خواست روز بعد و اعلام کرد که سرپرست گروه را بنا به دلایلی ما تعیین میکنیم حالا شاپیری نه ولی ما اقای روشن روان را به عنوان سرپرست دو گروه به تهران میفرستیم باز من دیدم چاره ای نیست قبول کردم باز روشن روان یک دلینگ دلینگی با سنتور نا کوکش میکرد عباس شاپیری رو کجای دلم میزاشتم .البته این موضوع با عث شد شاپیری بعدا خودش گروهی درست کنه و خوانندگی کنه اسم گروهش جاشوا بود و یک ترانش اگه درست یادم بیاد برای کنترل بارداری در سینما بهمن بوشهر اجرا کرد که اسمش بود فرزند کمتر زندگی بهتر دوتا بچه بسن پسر یا دختر  ...    چند سال بعد هم شدن مسئول حوزه هنری  و این کارها رو کنار گذاشتند و حاج اقا شدند و مکه رفتند و توبه کردند و موسیقی رو شروع نکرده گذاشتند کنار
 از طریق ارشاد بوشهر به ما اعلام کردن کارتون انتخاب شده.  .
وقتی مشخص شد که ما میریم جشنواره فجر تقریبا سه جلسه اخر سر کله عبدالرضا(عدو)اخلاقی پیدا شد من گفتم تو اصلا سر تمرین  نبودی  که رفت پیش بلادی و بهر صورت خودش رو انداخت تو داستان و یکی از قطعات هم خوند چون  به هر حال خوب میخوند  وصدای بدی نداشت .
 بلادی دست گذاشت روی رستم پسر علیشرفی و صفر و گفت اینا عروسی میرن و گزارششون دادن و نمیتونن جشنواره شرکت کنن .
علیشرفی خیلی حالش گرفته شد ولی چاره نداشت . بجای رستم محمد رضا بلادی اومد البته فقط به عنوان همراه من قبول کردم ولی بهش اجازه ندادم رو صحنه بیاد. اومدن محمد رضا بواسطه عموش یا اصرار او که مدیر کل بود نبود او خودش شخصا علاقه داشت که موسیقی کار کنه و از دوستای بابک نیکذات و نوشزاد و موحد بود من هم بخا طر بچه ها قبول کردم ولی همانطور که گفتم فقط تما شاچی بود.
گروه عازم تهران شد و از بوشهر سرپرست ما را روشن روان گذاشتند و اعضای گروه ما عبارت بودند از
ابراهیم ابن رومی و عبد الرضا اخلاقی خواننده/احمد علیشرفی نی انبان و نی جفتی/سعید شنبه زاده و بابک نیکذات دمام/محمد موحد سنج/حسن دهداران جبری و محمد رضا نوشزاد همخوان و محمد رضا بلادی همراه افتخاری گروه

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire