samedi 5 mars 2011

خاطرات موسیقی ۱۷

ژانویه سال ۱۹۹۳ برای کنسرتی به تاتر شهر پاریس دعوت شدیم .بعد از فستیوال اوینیون که به اجرا دعوت شدیم این مرتبه دوم بود که به فرانسه می رفتیم. این بار نیز من و علیشرفی برای اجرا برنامه دعوت شده بودیم . بار اول که علیشرفی کلاه ارشاد بوشهر سرش رفت و از سفر جا موند ولی این مرتبه دیگه نمی خواست که از سفر جا بمونه و لحظه شماری می کرد که پاریس رو ببینه و در اونجا کنسرت بده و خیلی خوشحال بود که دوباره فرصتی پیش اومده.
طی سه روز در تاتر شهر پاریس موسیقی ایرانی رو به نمایش گذاشته بودند .حاج قربان سلیمانی و پسرش موسیقی خراسان و محمدرضا لطفی و محمد قوی حلم موسیقی سنتی ایرانی و شاه میرزا مرادی و پسرش موسقی لرستان و من و علیشرفی موسیقی بوشهر.
من و علیشرفی و شاه میرزا مرادی در یک روز کنسرت داشتیم .
مرحوم شاه میرزا واقعا انسانی بزرگی بود و همچنین سرنا نواز بسیار ماهر و استاد به تمام معنی در فرانسه بهش لقب مروارید اقیانوس دادند.
مرحوم شاه میرزا رو اواخر عمرش کشف کردند و اولین اجراش فستیوال اوینیون بود و در پاریس هم دومین اجراش بود ولی به حدی در پاریس موفق بود که در چند سال اخر عمرش شاید در سال چند ماهی بیشتر خونه نبود و همش در کنسرت بود و اجرای برنامه در اورپا  .
ولی دیر شناختنش چون چهار پنج سال بعد از جرای پاریس فوت کرد . شاه میرزا هم شغلش تا قبل از اجرای پاریس سیگار فروشی بوده و ظاهرا در دورود دکه داشته و عروسی هم میرفته پسرش هم توی کارخونه سیمان کار می کرد. خدا بیامرزه شاه میرزا
یک خاطره براتون بگم از حاج قربان و شامیرزا
در اوینیون اجرای حاج قربان روز قبل از شاه میرزا بود و حسابی هم مردم تشویقش کردن و روز اجرای شامیرزا که در بین تماشاچی ها نشسته بودیم و من هم کنار اونا بودم وقتی اجرای شامیرزا تمام شد و مردم تشویق می کردن حاج قربان هم بلند شد از سر جاش و روشو کرد به تماشاچی ها و تعظیم می کرد و بعد هم یکی یکی از ردیف اول شروع کرد باهاشون دست دادن.بنده خدا فکر کرده بود حالا که برای شامیرزا دست میزنند دیگه حاج فربان رو که دیروز اجرا کرده فراموش میکنند.
اجرای ما در پاریس بد نبود ولی انچنان مورد توجه قرار نگرفت و در میان بقیه گروههایی که بودند زیاد گل نکردیم.
یک هفته ای در پاریس بودیم و این مرتبه من حسابی پاریس رو گشتم. علیشرفی هتل می موند و حال پیاده روی مثل من نداشت.
سه ماه بعد از اجرای پاریس از طرف مرکز موسیقی ارشاد به قطر اعزام شدیم برای اجرا در نمایشگاه بین المللی قطر.
در این اجرا شش نفر بودیم ابراهیم ابن رومی/اژدز فیروزی/رستم و احمد علیشرفی/مهدی چاپی/
به اضافه خودم.
محل اقامتمون هتل بسیار زیبایی بود به نام رامادا و در محل هتل شرایتون هم اجرا گذاشته بودند .یک گروه از تهران بود که نمایشنامه سیاه بازی  داشتند و برنامه کلا مثل جنگ شادی بود و از این هنرمندهای تلویزیونی و رادیو که خیلی هم بی مزه هستند و خلاصه یک شلوغ بازی.
مسولین ارشاد هم با ما بودند از قبیل حراست و سرپرست و کلی مفت خور دیگه که تعداشون از هنرمندان خیلی بیشتر بود .
روز اول اجرا در شرایتون قطر وقتی روی صحنه رفتیم من دیدم که ابرنامه بسیار بی نظم و انضباط و با ینکه سالن خیلی خوبی بود سیستم صوتی  خوب داشت صدابرداری بد و همچنین رفت و آمد تماشاچیان موقٰع اجرا و در کل برنامه بدون نظم و ترتیب بود، .
من هم بعد از اجرای قطعه اول به بچه ها گفتم از صحنه بریم پایین . از صحنه اومدیم پایین و بلافاصله حراست و مسولین اعزامی از تهران که یکیش "سلیمی "نام داشت که اخرین مسولیتش مسول موزه سینما بود وبسیار بلوف زن و دروغ گویی بود  و دیگری" سحری "نام داشت که اصفهانی بود و از اون هفت خطهای روزگار.
اومدن و گفتن چرا اومدین پایین؟ من گفتم اینجا مثل عروسی میمونه که صاحب نداره و ما مطرب عروسی نیستیم که در این فضا اجرا کنیم .  در همین موقع اقای سحری حرف من رو قطع کرد . گفت حرف دهنت رو بفهم اینا مهمانان سفارت جمهوری اسلامی هستندو حالا هم مثل بچه ادم سرت رو زیر میندازی و میری روی صحنه .من گفتم اگه نرم چه میشه و در جواب گفت بچه مزلف حرف زیاد نزن و باید بری روی ضحنه. این حرفش مثل پتک بود توی سر من و من هم دیگه دیونه شدم با این حرف و داد زدم و گفتم تو اشتباه فکر میکنی و من حالیت میکنم مزلف کیه و همین الان باید بلیط برگشت ما رو بهم بدین و ما میخوایم برگردیم.
سحری دید که خیلی کار رو خراب کرده و اینبار ترفند دیگه به کار برد و گفت شما میخواید ابروی جمهوری اسلامی رو در اینجا ببرید و کسانی شما رو وادار به این کار کردند.منم گفتم اشما هر طور میخوایی فکر کن
بازم کم اورد و سلیمی هم که از مسولین بود ولی ادم ارومی بود و اب زیرکاه و بسیار لاف زن و خالی بند
خودش رو کشید توی کار و گفت شما به پیشنهاد من به این سفر دعوت شدید و مرادخانی رییس مرکز موسیقی از دوستان نزدیک منه و این برای شما عاقبت خوشی نداره.من در جوابش گفتم مثل اینکه شما بجز تحدید کردن چیز دیگه بلد نیستین و همینطور متوجه نشدید که ما کارمندان وزارت ارشاد نیستیم . شما حق دستور دادن به ما رو ندارید.
سلیمی گفت من میدونم شما جنوبیها ادمهای حساسی هستید و زود از کوره در میرید ولی خونگرم و با صفا هستید و با مرام و مهمان نواز.
این جملات و تعریفها برای من تکراری شده بود و تجربه داشتم و میدونستم توی تهرون هر وقت میخواستند سرم رو کلاه بزارن و خرمون کنن همیشه میگفتن بچه های خونگرم جنوب و با صفا و از این جور حرفها و تا کارشون با ادم تمام میشد اطلا اینگار که نه انگار که تا حالا دیدنت .
ولی به هر حال شیوه صحبت سلیمی ملایم بود و حقیقتا منم ترسیده بودم چون سحری داشت میگفت شما برنامه دولت را با هدف به هم زدید و مسئله رو داشت سیاسی میکرد و یا داشت ما رو میترسوند. به هر حال در ایران این حربه مسولینه که به محضی که کسی حقش رو طلب کنه میگن سیاسیه و ضد انقلاب و هزارتا بر چسب دیگه که عربی هستند و من زیاد بلد نیستم مثل معاند و معارض و منابع و چه میدونم هزار برچسب عربی که مسولین ایران توی کیسه دارند که به مردم بدبخت می چسبونند و ایرانیها هم معنیش رو نمی دونند و فقط حس میکنند که چیزهای خوبی نیست که مسولین بهشون نسبت میدن.
سلیمی با علیشرفی شروع کرد به حرف زدن و گفت پدر جان شما دیگه چرا ؟ شما که با تجربه هستید و دنیا دیده . علیشرفی هم سری تکان داد به معنی اینکه من با شنبه زاده موافق نیستم و در جواب گفت اقا چه عرض کنم جوانیه دیگه.
علیشرفی با تمام استادیش توی نی انبان و نی جفتی استاد ادم فروشی هم بود و سریعا می فروختت و به هیچ هم می فروخت.
مهدی چاپی که دوست صمیمی من بود و در این سفر به عنوان هم خوان و دست زن اومده بود و ابراهیم ابن رومی و اژدر فیروزی نگاهی خشم الود به علیشرفی کردند و ابراهیم من رو کشید کنار و گفت حالا که کار به اینجا رسید من از هیچی نمی ترسم و اگه میگی تا اینجا یه دعوا راه بندازیم و این اصفهانی رو بزنیمش .مهدی و اژدر هم اماده دعوا شده بودند .اژدز پسر خیلی ارومی بود ولی انموقع مثل دیونه ها شده بود.
وضع داشت لحظه به لحظه وخیم تر میشد و متحد آماده شده بودیم  برای حمله که .در همین لحظه سلیمی یک جمله گفت که همه اروم شدن و گفت اقا من معذرت میخوام و شما به بزرگی خودتون ببخشید و سحری اصفهانی هم صورت من رو بوسید.و گفت خواهش میکنم مجددا برید روی صحنه.
من  از اینکه به زانو در اومدن خیلی حال کردم و میدونستم با جنگ کردن بیشتربه جایی نمیرسیم و اونا عذر خواهی کردن .
ولی بعد از برگشت از این سفر اقایان گزارش مفصلی به مرکز موسیقی دادند و این اجرا اخرین اجرای ما  در خارج با مرکز موسیقی بود و به قول معروف عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.
اژدر با یکی از دختر های بازیگر تاتر که در سفر با ما بودند اشنا شد و بعد از چند ماهی ازدواج کرد و رفت تهران و کم کم از گروه جدا شد..
چند تا نکته از سفر قطر یادم رفت براتون بنویسم.
گفته بودم که ما در هتل رامادا دوحه بودیم و چون غذای هتل گرون بود به ما گفته بودند که در رستوران هتل غذا نخوریم و غذا رو از رستورانی به نام مطعم بروس لی می اوردند و فقط مسولین همراه در رستوران هتل غذا می خوردند
و غذای ما رو از یه رستوران آشغالی میاوردند به داخل هتل من هم به بچه ها گفتم که   از هتل غذا بگیریم و لی در رستوران هتل نرید و برید توی اتاق زنگ بزنید تا غذا بیارن توی اتاق و پولش هم میزنن به حساب اتاق 
 و همچنین تا اخر شب هم که بیدار بودیم سفارش انواع بستنی جات و دسر می دادیم.با تلفن هتل هم بچه ها یکمی از حد معمول زیادتر به ایران زنگ زده بودند.
روز اخر که هتل رو داشتیم ترک میکردیم برای چک اوت کردن فقط سلیمی و نماینده سفارت به رسپشن رفتند و تمامی گروهها کناری ایستاده بودیم تا کار حساب کتاب با هتل تمام بشه .
من می فهمیدم که الان یک دعوای دیگه در پیش درایم و چند لحظه بعد سلیمی با چهره برافروخته اومد طرف من و گفت اقای شنبه زاده اتاقهای گروه شما نزدیک به دوهزار دلار تلفن زدند به اضافه هزینه غذاو مینی بار .
من خودم رو به نفهمی زدم و گفتم اشتباه شده حتما اقا .ما که غذا از مطعم بروس لی برامون میاوردند و مگه ما چقدر میتونستیم غذا بخوریم .
مسولین محترم کاری نمی تونستند بکنن چون ما پولی نداشتیم که بدیم و سفارت هم مجبور بود تمام مبلغ رو پرداخت کنه و کرد.البته از اینجور پولها دولت ما زیاد برای ادمهای بی مصرف خرج میکنه و بیشتر از اینها هم خرج میکنه ولی اینبار حق به حق دار رسید .
 حاج منصور کرونی و پسراش که فرش فروشی داشتند خیلی به ما محبت می کردند و حسابی برامون هدیه خردیدند و همینطور ابوالقاسم وفا پور از تاجر های بوشهری بهمون کلی هدیه داد .علیشرفی هم قوم و خویش های خودش رو پیدا کرد . در قطر یه محله داشتند به نام شرشنی ها یعنی کولی ها و علیشرفی و پسرش مرتب به اون محل میرفتند و در موقع برگشت هم  با دو تا صندوق سوغات از قطر برگشتند.
لوحه یادبودی هم که به گروه ما تعلق گرفته بود از طرف نمایشگاه بین المللی قطر  سیلمی ور داشت و به ما ندادند .
من در قطر بودم که نقیب دنیا اومد و چه جالبه که الان که دارم برای شما منویسم دقیقا ۱۸ سال از این داستان میگذره . من به بوشهر که رسیدم  نقیب دو روزش بود.
من دوتا بچه دارم و در زمان دنیا اومدن دوتا بچم در سفر بودم .
 زمان چه زود میگذره.نقیب الان یک مردی شده .

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire