lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی ۹


درست چند لحظه بعد از اینکه افشین رو کتک زدم پشیمون شدم و بقیه عملیات که کتک زدن بلادی و نیکذات و موحد بود فراموش کردم .
پشیمونی هم زیاد سودی نداشت. افشین، یا یکی از دوستاش به ارشاد گزارش میده و ارشاد هم به تهران و همچنین به اداره اطلاعات بوشهر (نمیدونم دعوای من با افشین چه ربطی به اداره اطلاعات داشته که  اداره ارشاد گزارش اونجا فرستادن) این موضوع فرستادن نامه دعوا ما به اداره اطلاعات رو سال ۲۰۰۴ متوجه شدم که  زمان ورود به ایران نامه ای به من دادن و گفتند پاسپورت شما مشکل داره و باید به این آدرس مراجعه کنید و اون آدرس ساختمانی به نام ساختمان سنگی بود در بلوار افریقا و ربطی به پاسپورت نداشت و ادراه اطلاعات بود و به من تذکر دادند و پرونده ۲۰۰ صفحه ای جلو حاج آقا بود و چند مطلب  که درون پرونده بود برای من خوند و یکیش هم همین داستان بود و البته منظور حاج آقا این بود که یعنی ما از همه چیز اطلاع داریم .
بگذریم
یکی دو روز بعد دوباره برای ادامه تمرین با ارکستر سنفونی راهی تهران شدم . به محض رسیدن به تالار رودکی که محل تمرین بود ناصری قبل از تمرین من رو خواست توی دفترش.
حرفش با این شروع کرد که، لات بی سر و پای عوضی تو هنرمندی یا چاقو کش؟
من گفتم اقا مگه چه شده؟
گفت می خواستی چی بشه. رفتی دماغ بچه مردم رو شکوندی حالا میگی چه شده .واقعا نمی فهمم چی بهت بگم و در پایان گفت حالا هم برو گمشو بیرون و اماده شو برای تمرین.
فکر نمی کردم گزارش دعوای من با افشین تا تهران برسه. خیلی ساده بود برام. گفتم یک دعوا میکنم و بعد تموم می شه مثل دعواهای دوران مدرسه که تقریبا هر روز می کردم.
اما این دعوا با افشین داشت بیخ پیدا میکرد و به اینده کارهای هنریم واقعا لطمه وارد می کرد . حسابی ترسیده بودم که نکنه الان بگن با ارکستر هم دیگه نزن و بیرونم کنن.
پیش خودم گفتم وقتی برگردم بوشهر حتما میرم تو دل افشین در میارم.
اجرای با ارکستر سنفونی بسیار خوب پیش رفت . واقعا قطعه زبیایی بود. انتظامی بسیار به جا از دمام استفاده کرده بود. تقریبا ۱۰ اجرایی،توی تالار وحدت و فرهنگسرای بهمن داشتیم.(فرهنگسرای بهمن با این اجرا افتتاح شد و اون موقع بچه های ارکستر سنفونی میگفتن فرهنگسرای شهید بع بعی چونکه قبلش کشتار گاه بوده.)
در این اجراها با افراد زیادی اشنا شدم با موزسین های درجه یک سنتی و کلاسیک و خواننده های کر تالار وحدت ارتباط های خوبی برقرار کردم که بعداها خیلی به دردم خورد. همچنین اونا از اشنایی با من و شناخت بیشتر ساز دمام خوشحال بودند.واقعا خیلی خوب درخشیدیم . از این اتفاق خوشحال بودم . بعد از اون هر کسی در رابطه با موسیقی جنوب کار ضبط داشت باهام تماس می گرفت. چند تا ظبط دیگه هم با انتظامی انجام دادم مثل موسیقی فیلم روز واقعه. گروههای تئاتردر تهران هم باهام برای همکاری تماس می گرفتن که بعدها با حسین فرخی و نادر رجب پور یک کار تلفیقی موسیقی و حرکت انجام دادیم .یادم میاد همون موقع ها بود که با حمید فرخ نژاد و سیروس کهوری نژاد که دانشجوی تئاتر بودند اشنا شدم. از دوستان اون موقع که خیلی صمیمی شدیم و هنوز رابطه خانوادگی داریم، یوسف زمانی ها هستند .  چون رامین یوسف زمانی توی ارکستر ساز میزد و از طریق او با تمام خانواده اشنا شدم و تهران همیشه جاومکانم خونه یوسف زمانی بود.
تجربه جالبی بود .یک سکه هم بهم جایزه دادن و مقداری پول که یادم نمی یاد چقدری بود.
با توپ پر به بوشهر برگشتم و کلی باد کرده بودم که بیا و ببین. من رفته بودم با ارکستر سنفونی دمام زده بودم مگه دیگه حالا کسی می تونست با من حرف بزنه.
خلاصه یک سری هم به ارشاد رفتیم که خودمون رو نشون بدیم و بگیم دیددین مو رفتم و شما نتونستین غلطی کنید (اصلا همش دنبال شر بودم الان که مینویسم به حماقت خودم میخندم)و هر چی نامه نوشتین به جایی نرسیدین .اصلا من مریض بودم که لج دیگران رو در بیارم و بر علیه خودم بشورونم.توی دو تا چیز استادم دوست پیدا کردن و دشمن درست کردن برای خودم . خیلی روی این بازی ها وقتم تو بوشهر تلف کردم .
در همین زمان بود که بلادی ضربه دیگری هم خورد و اون انتشار نوار بندرنشینان محمود جهان بود که بلادی جلوی انتشارش رو گرفته بود ولی مرکز سرود انتشارش داد.
داستان من فراموش شد و موضوع رفت سمت محمود جهان و نوار که بازار رو قرق کرده بود .ترمینال اتوبوسی در ایران نبود که صدای جهان را تو نوار فروشیهاش نشنوی. از اتوبوس و تریلی و تاکسی و شخصی گرفته تا اماکن وکوچه و بازار پر شده بود از نوار بندر نشینان(خودتون جای بلادی مدیر کل بزارین چه شنکنجه ای بالا تر از این که هر جا بری، صدای محمود جهان تو گوشت).در این باره قبلا در بخش موسیقی بندری نوشتم ، میتونید بخونید.
من همینطور به سفر به روستاها ادامه می دادم و ظبط می کردم و یاد می گرفتم در ضمن شروع کرده بودم به فراگیری نی انبان . از برادر حسین سنگسر که اسم کوچیکش یادم نمیاد یک نی انبان قرض کردم و تمرین میکردم. خیلی زود ملودی ها رو یاد گرفتم چون قبلش فلوت و ساکس میزدم ،یاد گیری نی انبان برام خیلی راحت تر بود. هی می زدم و می زدم و تنهایی کیف میکردم مثل حالا تو پاریس اما حالا دیگه تنها نیستم نقیب پسرم و حبیب مفتاح هم هست.
الگوی یادگیری نی انبانم از کارهایی بود که از علیشرفی ظبط کرده بودم، به اضافه ظبط های دیگه که توی روستا ها کرده بودم و در همین زمان بود که سراغ عبدو هم رفتم.
عبدو از بزرگترین نوازندگان نی انبان بوشهر بوده که الان بخاطر تصادفی که کرده دیگه نمی تونه ساز بزنه .من باهاش اشنا شدم و جند کار با هم ضبط کردیم که بعدها برای فراگیری نی انبان راهنمای خوبی برام شد .
عبدو شوهر خواهر علیشرفی می شه و علیشرفی هم شوهر خواهر عبدو و در ضمن او رقیب اصلی علیشرفی بود. بین کولی ها عبدو رو بیشتر قبول داشتند و می گفتند پنجه هاش تیزه یعنی با سرعته و حتی بچه های علیشرفی می گفتند بابامون جلوی خالو مون جرات نداره ساز بزنه.
اما عبدو زندگی درب و داغونی داشت و همیشه اواره بود یعنی اصالتش رو حفظ کرده بود و کولی باقی مانده بود.
عبدو اینقدر خوب ساز می زد و معروف بود که توی بوشهر هر کس نی انبان دست می گرفت، بهش می گفتن عبدو. داستانهای عروسی رفتن و کتک خوردن از کمیته و بسیج اون رو همه میدونن.فکر نکنم کسی به اندازه عبدو در راه موسیقی بوشهر و نی انبان کتک خورده باشه .داستان (انجزش کن) توی بوشهر معروفه. بد نیست براتون بگم.
داستان از این قرار بوده که اوایل انقلاب، توی تلویزیون، ارم پخش اخبار، سرودی بود با این کلام  (انجزه انجزه  انجزه وحده)  که در عروسی ها هم عبدو با نی انبان این قطعه رو می زد. البته به این صورت که یک نفر روی دیوار می نشست و نگهبانی می داد و خبر می دادکه کمیته رسید . رمز هم این بود که عبدو انجزش کن یعنی از ترانه های بندری برو توی انجزه زدن و عبدو هم با نی انبان می نواخت ـ(انجزه وحده و نصره عبده )اما بازم کتک می خورد .یک ترانه دیگه هم برای جلوگیری از کتک خوردن از دست بسیجی ها ساخته بود. متنش این بود.(خمینی پیروزه شاه دلش میسوزه)
حالا بعدا بیشتر در باره عبدو و خاطراتم با او می گم.
تو یکی از همین روزهایی که از تهران برگشته بودم یکی از دوستام گفت که حواست باشه. شنیدم افشین نوشزاد برات نقشه کشیده . من خندیدم و گفتم یعنی چه می خواد بیاد بزنتم .رفیقمون گفت نمی دونم ولی می خواد یک کاری کنه. منم گفتم من نمی ترسم و اماده ام.
من از همه جا بی خبر که نمی دونستم افشین چه تصمیم وحشتناکی گرفته، خوش خیال که حتما می خواد دعوا کنه و عده جمع کنه و یا کسانی رو وادار کنه منو بزنن و از این حرفها.
افشین تصمیم خطرناک و وحشتناکی گرفته بود .و این تصمیم کشتن یا زخمی کردن من با اسلحه بود.
 افشین میخواسته  توی یکی از شبهای عزاداری که شلوغه من رو با کلت بزنه. کلت رو از کجا آورده بوده نمیدونم و لی میدونم که افشین  و محمد موحد و بلادی با بسیج و انجمن اسلامی  ارتباط داشتن انطور که بعدها افشین گفت خون جلوی چشاش گرفته بوده و دربدر دنبال من می گشته ولی متاسفانه اون شب من رو پیدا نمی کنه و من بدبختانه هنوز زنده هستم
اونطوری که بعدها شنیدم یه روز افشین و چند تا از دوستاش داشتن نوار عبد الحلیم حافظ گوش میکردن که یه مرتبه افشین میگه بخشیدمش و بثه نمیدونن منظورش چیه و باز میگه بخشیدمش و دوستاش سوال میکنن کی و میگه فراز رو بخشیدم و تحت تاثیر عبدالحلیم من هم مشمول عفو میشم

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire