lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی ۱۶


تمام تابستون رو یخ در بهشت فروختیم و پول خوبی در اوردیم ولی یکم دردسر داشت و مامورین سد معبر شهرداری خیلی گیر می دادند و من هم چند بار درگیر شدم . با ان خانمی که قبلا گفته بودم که تصمیم داشتند مرکز فرهنگی داشته باشند تماس گرفتم و صحبت کردم . خانم ابراهیمی و شوهرش مدیریت مهدکودک فرشتگان رو داشتند البته خانم ابراهیمی مدیر بود و شوهرش کمک می کرد که کار اصلی ساخت و ساز ساختمان بود.به من پیشنهاد کردند که در مهدکودک با بچه ها موسیقی و سرود کار کنم.من براشون در باره شیوه ارف توضیح دادم و گفتم که این روش بسیار جالبی یه و اگر بتونید سازهاش رو تهیه کنید من می تونم تدریس کنم .اونها هم موافقت کردند و قرار شد از اول مهرماه شروع کنم.و اضافه کردن زیاد برای وجه وکلاس کاری شما و مهدکودک  درست نیست که یخ در بهشت فروشی کنی و گفتند ما حقوق ثابت به شما می دیم و شما رو بیمه می کنیم و از این طریق به شما کمک می شه. حقوقش ماهی ۱۰۰۰۰ تومان بود که از فروش یخ در بهشت خیلی کمتر بود ولی من ترجیح می دادم که تدریس کنم و کار با بچه ها رو دوست داشتم در نتیجه قبول کردم.
با مهدی صحبت کردم و موضوع رو بهش گفتم .
مهدی دستگاه رو فروخت و رفت دنبال کار" گلافی "یعنی لنج سازی و بعد از مدتی هم رفت توی کار ماهی و میگو و توی بازار شاگردی می کرد ولی الان خیلی کارش گرفته دیگه صاحب کاره و من هم همیشه به یادش هستم و هر از گاهی بهش زنگ میزنم.
من مشغول تدریس موسیقی ارف در مهدکودک فرشتگان شدم. کلاسها بخوبی برگزار میشد و بچه ها هم من رو خیلی دوست داشتن و از کلاس لذت میبردند. کار کردن با بچه ها لذت بخشه و به من ارامش می داد.
بعد گذشت چند ماهی خانوادها که تفکرشون از موسیقی فقط ارگ نواختن بچه ها بود و زدن چند تا اهنگ در مهمونی هاشون تقاضا کردن که پس این کلاس ارگ کی برگزار میشه و اصرار زیادی برای کلاس ارگ داشتند.به پیشنهاد من یک مدرس که از دوستانم بود و اهل برازجان بود که در دانشگاه تهران موسیقی می خوند برای تدریس دعوت کردند و هر دو هفته یکبار به بوشهر می اومد و ارگ و پیانو درس
می داد.اسمش حسن دهقان بود.
حسن روش تدریس موسیقی کودکان رو نمی دونست.
با اومدن حسن به مهدکودک و تدریس ارگ همه مشتاق یاد گرفتن ارگ شدن و خانواده ها با توجه به اینکه به اهمیت موسیقی ارف پی نبرده بودند اصرار داشتند که بچه هاشون ارگ یاد بگیرن و در نتیجه کلاسهای من تق و لق شد و قبل از اینکه عذرم رو بخوان ازشون خداحافظی کردم و کلاسها هم حسن می چرخوند و هر هفته با پرواز از تهران میومد.
بعد از مدتی که به اونجا سر زدم خیلی در هم بر هم بود و هر بچه یک ارگ داشت و تقریبا بچه ها رو سر کار میزاشتن .خیلی دلم سوخت و ناراحتی من بیشتر این بود که کار تازه ای که در بوشهر اغاز کردم به پایان نرسید.ولی مدتها بعد بابک نیکذات کلاسهای موسیقی ارف رو د بوشهر راه اندازی کرد که ظاهرا موفق بوده.
بعد از مهدکودک و بیکاری مجدد تمام انرژی رو گذاشتم روی گرفتن کنسرت و اجرای برنامه و سعی کردم زندگیم از طریق کنسرت گذاشتن بگذره.
کنسرتها در ایران با عروسی رفتن فرقی نداشت فقط فرقش اسمش بود و محل اجرا تفاوت داشت.پیشرفت هنری در کنسرت نبود فقط تنها چیزی که داشت این بود که خودت خوت رو گول میزدی و میگفتی من هنرمندم و کارم با مطربهای عروسی فرق میکنه  ولی حقیقتش این بود که عروسی و این جور کنسرتها هیچ تفاوتی با هم نداشتند تازه عروسی واقعی تر و هنری تر بود تا ان برنامهای دولتی پوچ و بی مصرف .
کنسرت یا بهتر بگم برنامه ها ختم میشد به تولد امامان و جشن انقلاب و افتتاح مراکز دولتی که تقریبا بیشتر کنسرتها مثل جنگ شادی می موند و من از این موضوع رنج می کشیدم.
جشنواره موسیقی هم هدفش معلوم بود و ربطی به موسیقی نداشت . سالی یکبار مثل عروسک خمیه شب بازی هنرمندان مختلف رو از شهرستانها میاوردند و مثل بردها برای حضرات در تهران می زدیم و می رقصیدیم و یک عده که هیچ چیزی از موسیقی ما حالیشون نمی شد داور جشنواره بودند و پول یا مفتی بهشون می دادند و چندر قاضی هم ته مانده انها به ما می داند و تا سال اینده کسی نمی گفت مرده ای یا زنده.اگر کنسرت خارجی هم میزاشتند از طریق مرکز موسیقی ۱درصد به گروه می داند و ۹۹ در صد رو خودشون می خوردند و تازه منت هم میزاشتند که کنسرت خارج از کشور براتون گذاشتیم.
چیز دیگه که اعصابم رو به هم میریخت این بود که موسیقی جنوب رو فقط برای زنگ تفریح می خواستند و هیچگاه جدی بهش نگاه نمی کردند. تقریبا همیشه ما غریب بودیم.
من هم چون میخواستم از حقم دفاع کنم به یک ادم زبون دراز معروف شده بودم.
درگیریهام زیاد شده بود  با مرکز موسیقی هم در افتاده بودم و تقریبا در ایران جایگاه و حمایتی نداشتم و مشکلات زندگی هم دیونه ام کرده بود.
توی همین دوران بود که با یک موسسه خصوصی به نام موسسه نگین اشنا شدم .
کار این موسسسه برگزاری کنسرت در خارج از ایران و برپایی نمایشگاه هنری بود. مدیر موسسه انسان بسیار شریفی بود به نام رامین احمدی ولی یه ادم عجیب به نام منوچهر خوش زبان اومده بود و باهاشون شریک شده بود.
قبل از پرداختن به موضوع همکاریم با این موسسه و خاطراتش باید از خاطره دو اجرا در سال ۱۹۹۳ در فرانسه و قطر براتون بگم . که در قسمت بعد خواهم نوشت.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire