lundi 7 mars 2011

خاطرات موسیقی قسمت ۱۸


من تا سال  از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۳ سه بار برای اجرا به خارج از ایران رفتم یکی فستیوال آوینیون ۱۹۹۱  دیگری تاتر شهر پاریس ۱۹۹۳ ویک اجرا هم به دعوت وزارت ارشاد و مرکز موسیقی در قطر که اولین اجرا و آخرین اجرای ما در خارج بود که با هماهنگی وزارت ارشاد بود. ..
در حقیقت نهادی که باید از هنرمند حمایت میکرد مثل بنگاه شادمانی عمل می کرد و مثل اژانس های هنری در اورپا کار میکرد ولی فرقش این بود که اژانسها در اروپا و امریکا پانزده درصد میکرند ولی مرکز موسیقی نودوپنج درصد میگرفت و پنج درصد به هنرمند میداد .
از انجایی که میخواستم حضور در صحنه های بین المللی رو ادامه بدم شروع کردم به جستجو برای یافتن مراکز هنری در خارج از ایران و تماس با انها.
اون زمان اینترنی در کار نبود که بشه ادرس این مراکز رو راحت گیر اورد . دست به دامن افرادی شدم که در خارج از ایران زندگی میکردند و طی دو سفری به فرانسه داشتم باهاشون اشنا شده بودم و یا بستگان دوستانم  که ساکن خارج از ایران بودند.
پیدا کردن ادرسها و تماس با انها بسیار پر هزینه بود ولی انجام میدادم. یکی از
نامه هایی که نوشتم برای دکتر یوزف کوکرتز نویسنده کتاب موسیقی بوشهر بود که در سال ۱۳۵۲ نوشته بود.من نقدی روی اون کتاب نوشتم و به یکی از دوستان که در المان زندگی میکرد به نام خانم بهار نادری این موضوع رو درمیان گذاشتم.و گفتم که این کتاب دارای اشکال میباشد و من میخوام با کوکرتز ارتباطی داشته باشم و این موضوع رو باهاش در میان بزارم .
خانم نادری خیلی از تلاشهایی که من میکردم خوشحال شده بود و به من گفت اگر شما در المان اجرا داشته باشید خیلی خوب میشه و من نامه شما را ترجمه میکنم به اضافه اطلاعات بیشتر در باره بوشهر و موسیقی بوشهر و به رادیوهای مختلف و دوستان موسیقیدان و برنامه گزار کار شما را پیشنهاد میکنم شاید بشه کاری کرد.
واقعا خیلی وقت گذاشت و تلاش کرد و موفق شد برای گروه ما در سه شهر المان در سال ۱۹۹۵ برنامه بزاره.برنامه ها   فرانکفورت و رادیو  در کلن وفرانکفورت و برلین  برگزار شد و بسیار مفصل و دقیق. کتابچه ای به زبان المانی در باره موسیقی بوشهر چاپ شد که خانم نادری زحمت کشیده بودند و نوشته های من رو ترجمه کرده بودند و همچنین مطالبی هم خودشون جمع اوری کرده بودند به همراه عکس.
 .
در اجراهایی که در المان داشتیم دستمزد بسیار خوبی به ما دادند که واقعا به زندگی من و بچه ها کمک زیادی شد و جدای از اون امیدواری و اعتماد به نفس من چند برابر شد.
قبل از اینکه ما به المان بریم از طرف رادیو کلن یک اقایی المانی که دکتری موسیقی بود به نام" توماس اوگر" به  بوشهر اومد و کار ما رو ضبط کرد و مصاحبه کرد.مسافرت ایشون پیرو پیشنهادخانم نادری به رادیو  بود.
یادم میاد که با اقای دکتر رفتیم خونه علیشرفی و من علیشرفی رو معرفی کردم به اقای دکتر واقای دکتر هم رو به علیشرفی و در همین موقع که من به علیشرفی گفتم اقای دکتر او گفت خدا بیامرزه پدرت که دکتر اوردی الان چند روزه که اصلا حالم خوب نیس سرم گیج میره و دل درد هم دارم.من به علیشرفی گفتم این اقا دکتر موسیقی نه دکتر ادم و او هم پوزخندی زد و گفت مگه موسیقی هم دکتر داره!
اجرای زنده ما ضبط شد و در ارشیو رادیو فرانکفورت و کلن موجوده . 
اخرین اجرای علیشرفی در گروه من اجراهای المان بود.او مرتب میگفت که میخوام خودم گروهی داشته باشم و خودم و پسرام باشیم و حقم داشت چون علیشرفی میتونست با تعداد بچه هایی که داشت نه یک گروه بلکه چند تا گروه موسیقی درست کنه یا شاید هم یک ارکستر سنفونی و تا اونجا که یادم میاد دو تا زن داشت و ۱۴ تا بچه اگه نفر دیگه ای اضاف نشده باشه و تمام بچه ها هم ساز ضربی میزدند و خوب هم مینواختند و تازه پسر خاله و پسرعمه ودایی و اینجور چیزا هم داشتند . خلاصه علیشرفی جدا شد و گروه خودش رو به نام تنگسیر درست کرد .
 در نواختن
نی انبان و نی جفتی از او مطالب زیادی  فراگرفتم و همچنین حرکت با ساز و رقصهایی مانند چهار دستمال و ترانه های قدیمی مثل علی کر سمیل /شنیدم بهمنی/ دختر خاله/ خلاصه منبع من وخیلی های دیگه که هیچوقت عنوان نمیکنند علیشرفی بوده و هست.
ابراهیم چند مدت شده بود که مینالید و میگفت دیگه میل به سفر کردن ندارم و نمیتونم سفر کنم و فکر یه نفر دیگه باشم . من دلیلش رو نمی فهمیدم .اخرین اجرای ابراهیم بعد از اجرای المان در کاخ سعد اباد تهران با گروه بود و ابراهیم هر روز لاغر و لاغر تر میشد