jeudi 5 août 2010

خاطرات فرازو ۱

بعد از قبول شدن کلاس سوم راهنمایی برای وارد شدن به دبیرستان باید انتخاب رشته ای میکردم و در دبیرستانی ثبت نام میکردم. نمره های زیاد خوبی نداشتم و قفط میتونستم در رشته علوم انسانی و یا خدمات نام نویسی کنم، رفتم دبیرستان سعادت در رشته علوم انسانی ثبت نام کردم.

در همون دبیرستان بودم که یه روز توی بلند گوی مدرسه اعلام کردند  هر کسی علاقه داره برای کلاسهای موسیقی و سرود ثبت نام کنه به دفتر مراجعه کنه، مو هم با یه دوست دیگه ام به نام مسعود علم بلادی که بچه محلمون بود رفتیم ثبت نام. دوتا برادر بودند به نام فرخ و فرهاد یزدانفر که کارمند اداره ارشاد بودند ، فرهاد خواننده بود و فرخ نوازنده پیانو و مسٰول کلاسهای موسیقی ارشاد، ازمون تست گرفتن و فرخ گفت میتونیم توی کلاسها شرکت کنیم.آدرس کلاس و ساعت تشکیل کلاس رو دادن و مو هم به اتفاق مسعود رفتیم به کلاسهای فراگیری موسیقی، مو از شاگردای خوب بودم و خیلی مرتب در کلاسها حضور پیدا میکردم، اولش خیلی شرکت کننده بود اما بعد از یکماه تعدادمون رسید به هفت هشت نفر.
مسعود شاهینی ، مهدی موسوی،برادران احمدی،سعدآبادی ، کامران چاه تل و مو. مو ساز ساکسفون انتخاب کرده بودم و اوایل که شروع کردم یه معلمی داشتم به نام بهرام هدایت که بعد از چند ماه از بوشهر رفت و دیگه هیچوقت تا به امروز ندیدمش.
وسطای سال تحصیلی یکی از بچه ها که میرفت دبیرستان طالقانی بهم گفت که دبیرستان خوبیه و یه شیفته و مثل دبیرستانهای دیگه دو شیفت صبح و بعد از ظهر سر کلاس نمیری و فقط صبح تا ساعت ۱ مدرسه میریم ، میگفت هر چی هم غیبت کنی کسی به کسی نیست،
مو هم از خدا خواسته دنبال همچین تنبل خونه ای میگشتم. بدون اینکه به خانوده ام بگم پرونده ام از دبیرستان سعادت گرفتم و رفتم دبیرستان طالقانی رشته بهداشت ثبت نام کردم.
خیلی وقت آزاد داشتم و مرتب میتونستم هر روز ساکسفون تمرین کنم.چون ساز نداشتم باید میرفتم ارشاد،یزدانفر هم خیلی محبت میکرد و همیشه ساز در اختیارم قرار میداد،
دبیرستان طالقانی خیلی خر تو خر بود و هر چی شاگرد تنبل بود اونجا جمع بودن، مو هم کم کم یه روز در میون میرفتم مدرسه. کسی هم چیزی نمیگفت.امتحان حضور پیدا نمیکردم. خلاصه همون سال مردود شدم.
این بار دومی بود که در طول دوران تحصیل مردود میشدم. حالم گرفته شده بود،دلم نمیخواست برم مدرسه و میخواستم قفط موسیقی کار کنم.آرزو داشتم که مثلا هنرستان موسیقی بود و میتونستم برم هنرستان موسیقی،
یزدانفر یه ارکستر برای اداره ارشاد بوشهر تشکیل داد. اولین ارکستر بعد از انقلاب در بوشهر. مو ساکسفون میزدم ،مسعود شاهینی ارگ،مهدی موسوی فلوت،داریوش نثری درامز ،کامران چاه تل درامز،رضا صاعبی توبا، فرخ یزدانفر ترمپت و رهبر و تنظیم . این ترکیب ارکستر ارشاد بود. بعد از یک سالی هم یزدانفر نوازند های سازهای سنتی رو دور هم جمع کرد و یه گروه موسیقی سنتی هم برای ارشاد بوشهر درست کرد، اعضاش هنرور و قربانی و روشن روان و منفرد و بختیاری بودند که دو سه سال که از عمر ارکستر سنتی گذشت دمان و یه نوازنده تار که بعد رفت انگلیس که اسمش یادم نیست اضافه شدن، ها راستی یه نوازنده تار هم بود که وقتی گروه سنتی تشکیل شد بود به نام حق پرست که بعد رفت خارج از کشور.
مو علاوه بر ساکسفون شروع کرده بودم به نوازندگی فلوت . بعد از چند سالی مو و مهدی موسوی در ارکستر سنتی فلوت هم میزدیم. ترکیب ارکستر سنتی بوشهر به تابعیت از ارکسترهای فرهنگ و هنر زمان شاه در شهرستانها بود. اجرای فلوت غربی و کلارینت با سازهای سنتور و تار و ویلن،
بعد از مردود شدن در دبیرستان طالقانی در سال بعدش رفتم دبیرستان نواب صفوی ثبت نام کردم، رشته علوم انسانی . دبیرستان نواب هم ترکیب دانش آموزاش مثل دبیرستان طالقانی بود با این اختلاف که یه مدیر مدرسه دلسوز خشن و عاقل وفهمیده و در عین حال نفهم(برای مو در اون زمان) و خلاصه آدمی که ترکیب عجیب و غریبی داشت  به نام نجف آهو چهر. آهو چهر مو با ذره بین زیر نظر داشت .با کوچکترین فضولی که میکردم به دفتر احضار میشدم و آهو چهر با کشیده جانانه پذیرایی میکرد.عجیب دوستش داشتم و در عین حال به شدت ازش متنفر بودم. ادامه داره

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire